`باران باش`

بـه‌نـامـ‌ ‌پـر‌وردگـارِ‌بــارانـ. . .

عشق می پنداشتم آسانتر از این حرفهاست

۱》این روزا من و یکی از همکلاسیهام از طرف هلال احمر میریم برای آموزش به مردم..وخب هم من و هم خانم همکلاسی تجربه ی این مدلی تاحالا نداشتیم..
و برخلاف تصورمون ، هم شرایط محیطی و هم صحبت با هر قشری از مردم و با هر نوع برخوردی ، یکی دو روز اول خیلی زیاد سخت بود...
اما کم کم به خودمون مسلط شدیم و به سختی هاش عادت کردیم ...
یه لحظه های شیرینی دیدم که بنظرم به همممه ی سختی کشیدن ها ارزید...
برعکس
یه لحظه هایی بود که یک لحظه بود و تمام اما ما رو به اندازه ی یک قرن باخودمون تنها گذاشت ...
یکی دو روزِ اول ، گاهی با خودم میگفتم چه سوژه های خوبی برای نوشتن هست
اما کم کم دیدم نمیتونم یه آدمِ در به در دنبال یه دارو رو سوژه ی نوشتن کنم..
دیدم نمیتونم از آدمی بنویسم که راننده تاکسیه و چندسالِ آسم داره و این روزا سهمِ ماسکش تو یه انبار درکنار صدهاهزار ماسکِ دیگه احتکار شده و با کلی امید خیال کرد ما ماسک و دستکش توزیع میکنیم...و کاری که از دست ما بر اومد فقط فروریختنِ سلول به سلولِ وجودمون برای نگاه ناامیدش شد..
حتی نوشتنش هم سخته چه برسه به دیدنِ آدمهایی که هنوز تو باغ نیستن یا بهتر بگم ؛ نمیخوان باشن! و حتی یه بهداشتِ معمول همیشگی رو هم رعایت نمیکنن و ازاونور هم ادعاهاشون سر به فلک کشیده...و همینطور آدمهایی که از مهمونی ها و چشم رو هم چشمی های خریدها و تغییر دکوراسیون های عیدشون برای یک سال نمیتونن بگذرن..
دیدم دروغ گفتن و سوء استفاده ی یه عده از این شرایط اونقدر ناراحت کننده و قابل تامَله که من نمیتونم چیزی درموردش بنویسم...
چی بنویسم درمورد آدمهایی که بخاطر این اوضاعِ نابسامان اعصابِ خط خطیشون رو سر ما خالی میکردن و البته حق هم داشتن...
تو این چند روزی که رفتیم ، با سه‌مورد کرونایی‌ صحبت کردیم و من تازه تونستم کمی شرایط دکتر و پرستارهایی که الان تو بیمارستان ها مشغول خدمت و مبارزه هستن رو درک کنم...

تو این روزها گاهی اوقات هم با بچه های بسیج علوم پزشکی میریم بسته بندی الکل... اونقدر کار میکنیم که دیگه یه چیزی تموم میشه و دیگه نمیشه کار کرد...از تمام شدن لیبل هایی که رو بطری ها میزنیم تا تمام شدنِ الکلِ خطِ تولید...!
شاید تعدادمون اونقدر زیاد نباشه..و به لطف ماسکهای رو صورتمون ، از همه فقط دوتا چشم مشخصه .. اما تو این چشم ها ، عجیب علاقه و امید و شور دیده میشه...

و البته نتیجه ی ساعت ۶، ۷ صبح بیدار شدن و تحمل دوری راه ها و استرس و نگرانی و گردن درد گرفتن و با این شرایط ، داوطلبانه و بدون حقوق کار کردن! و طی کردنِ مراحل ضدعفونی وقتی به خونه میرسم همین میشه که تو دو هفته از وزن ۵۳ به ۵۰ میرسم! : )

۲》دیشب مهمون برنامه ی دورهمی ، دکتر عبدالجلیل کلانتر هرمزی بود‌...برای اولین بار موقعی که دبیرستان بودم ، اسم ایشونو شنیدم و فهمیدم چه "انسانیه" ...احساس میکنم همچین آدمهایی به تعریفِ واقعیِ خیلی از کلمات در فکر و عمل رسیدن...
(تفاوت سطح مهمان ها هم که موج میزنه!)

۳》چندماهی میشه که دوباره اینستاگرام نصب کردم..و از همون چندماه پیش هم مثل بار قبل که داشتمش ناراضی ام و هی میام حذفش کنم اما هربار فقط به خاطر دلایلی اینکارو نمیکنم..(آرزومه یه بار اشتباهی دستم بخوره روش حذف بشه!) دیگه هم جذابیت خاصی واسم نداره و هفته ای یکی دوبار سر میزنم بهش.‌‌‌
آقا یه فاجعه ای پیش اومده که زبانم قاصره از گفتنش..! چندروز پیش بعد از چندماه فالو کردن و صحبت کردن با یه نفر ، فهمیدم اشتباهی گرفتم!! :/ درواقع یه پیج اشتباهی رو به جای پیج یه نفر فالو کرده بودم (اونم دنبالم کرده بود) و دو سه بار تو دایرکت با هم حرف زدیم و حتی همون اول که برای بار اول بهش پیام داده بودم کامل خودمو معرفی کرده بودم =_= بزرگوار هم هیچ وقت به روش نیوورده بود که اشتباه گرفتم! یعنی وقتی پیام معرفیم رو دوباره میخوندم دوست داشتم سر به بیابون بذارم =_= تفاوت آیدی این بزرگوار با آیدی شخص اصلی این بود که همون بود ولی بین حروفش نقطه گذاشته بود‌‌..هیچ وقت هم پستی هم نذاشت...بیوش هم یه جوری بود که به اون شخص اصلی میشد بخوره :|
هیچی دیگه درجا بلاکش کردم :/ اصلا از اینکه جواب پیامام رو میداد در تعجبم =_= حتی بیارم خودش سرصحبت رو باز کرد =_=
هنوزم نمیخوام این داستان ناجوانمردانه رو باور کنم :(

۴》پیشنهادِ دیدن برنامه ی عصر از شبکه ی افق.. با حضور دکتر کرمی درمورد کرونا و جنگ بیولوژیکی.چهارشنبه ۹۸/۱۲/۲۱..(لینکش هم اگه شد فردا اضافه میکنم)



اگه این آدما میذاشتن تا خودِ ماه میرفتیم

مینا: (درحال غر زدن)چه غلطی کردیم خدا..حالا چه خاکی بریزیم تو سرمون؟! بابا دیگه نمیکشم
من:(بعداز یه آه سوزناک!)باید یه خاکی بریزیم...کاش اینبار آدم باشه درست امتحان بگیره..حالا اینا هیچی..مینا دوروزه نخوابیدییییم
(پاهامو تو بغلم میگیرم و کتابو میذارم روشون)یکی دیگه از شرطهای ازدواجم میدونی چیه؟
مینا:(درحالیکه دراز میکشه) عه بازم شرطهای ازدواجت : ))) نه نمیدونم..بگو؟
من: هیچم خنده ندارن..تو نمیدونی این مسائلی که من شرطشون کردم چقدر اساسین و تو زندگی مشترک چقدر تاثیر دارن!
مینا:آها بله بله..! اینکه اون بدبخت کمتر یا مساوی تو شکلات دوست داشته باشه و گرمایی باشه و به سرمای خونه اعتراض نداشته باشه معیارهای اساسی ای هستن اصن برجام بخاطر درنظر نگرفتن این ملاکها شکست خورد! D:
من:(درحالیکه سعی ناموفق بر نخندیدن دارم)مسخره کن مینا خانوووم..فردا با ترس و لرز نیای بگی وااای فرشته برام خواستگار اومده من همه ی حرفام یادم رفته دوتا از ملاکاتو بگو بهش بگم
مینا: o_O مگه عقلمو از دست دادممممم اگه از این حرفای تو بهش بگم که همون موقع میذاره میرررره..تو هم اون طلبه ای که خواستگارت بود بخاطر همین خل بازیت گذاشت رفت رشته و کارت بهونه بود : )))
من:کسی که نتونه معیار شکلات رو متوجه بشه همون بهتر که بره:/ بعدشم اون طلبه هه فقط زنگ زده بودن خونمون..حرف که نزدیم که ملاکامو بفهمه
مینا: همون دیگه...آخوندا تو کار استخاره ن ..اینم برای تو استخاره کرده خدا هم میدونسته چه "فرشته ای هستی"(اصلِ کلمه ی گفته شده، توسط نویسنده تغییر یافت!) جواب استخارشو بد اوورده
من: اصن دیگه بات حرف نمیزنم..پاشم برم نمازمو بخونم(درحال بلند شدن )
دو سه قدم رفتم که مینا داد زد: فرشته
برگشتم نگاهش کردم
گفت آخرش شرطتو نگفتی
بگوش میخوام انرژی پیداکنم برای درس خوندن : )))
من: (یه نگاه عاقل اندر سفیهانه بهش انداختم و همزمان خندم گرفت) اول اینکه درمورد ملاکهای من درست حرف بزن
دوم اینکه شرط جدیدم اینه که من باااااید در روز ۸ ساعت کامل بخوابم..اگه یموقع هم خوابم میومد کاری به شرایط ندارم باید بخوابم
مینا: وااای گفتییییییی...من این شرطو تو عقدنامه م مینویسم

:/

من:(خنده+ دوسه قدم دیگه سمت جامُهری رفتم)

مینا:فرشته

من:بله؟؟؟ ( برگشتم نگاهش کردم)

مینا: التماس دعا..خوب نماز بخون بلکه خدا دیوونگیت رو ندیدبگیره یکم تو امتحان کمکمون کرد

من:  :| :/


_گفتگوی دو عدد خسته ی دوروز نخوابیده در زیر فشار کار و امتحان و زندگی_دو ساعت مانده به شروع امتحان
+ادامه دارد!


._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._.

یادتونه یبار نوشته بودم میناکاری یادگرفتم و یه کاسه کارکردم و قراره بدمش کوره؟!

خب هنوز ندادمش!

یادتونه گفته بودم داداشم خیلی نسبت به من حساسه و هرکاری من کردم اونم میخواد انجام بده و اینا؟!

الان یه بشقاب میناکاری کرده :|البته از یه جایی به بعد دید خیلی حوصله و زمان میخواد ..داد به من که بقیشو انجام بدم ولی خب نظر میداد و کلا به اسم اونه...

این عکسش:

منم دیگه ازبس سرعتم بالاست!

ظرف سفالی برای سفره هفت سین خریدم که روشون میناکاری کنم

انشاءالله اینا و اون کاسه ی مظلوم رو باهم میدم کوره...


._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._.

+

گر برود جان ما در طلب وصل دوست

حیف نباشد که دوست دوست‌تر از جان ماست

...

...

هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب

عهد فرامش کند مدعی بی‌وفاست...!


_سعدی

._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._.

دوره اختصاصی آموزش همگانی ویروس کرونا
در سامانه آموزش آنلاین سازمان نظام پزشکی به این آدرس :
 corona.irimc.org
 با مراجعه به این سامانه و استفاده از محتوای ویدئویی و رایگان بارگذاری شده، هم خود نسبت به این بیماری آگاه شوید و هم دیگران را مطلع کنید.
#بسیج_ملی_مبارزه_با_کرونا

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگیِ ما عدمِ ماست . . .
...............................................................
به دور از شلوغی های شهر و هیاهوی مجازی ، می نویسم از احساسم،گذر روزهایم و پیش آمدهای زندگیم...
Designed By Erfan Powered by Bayan