`باران باش`

بـه‌نـامـ‌ ‌پـر‌وردگـارِ‌بــارانـ. . .

خداحافظی موقت : )

"یا من الیه یلجأ المتحیّرون"
__ای آنکه به سوی او پناهنده شوند سرگردانان______

عکسای گوشیمو که نگاه میکردم دیدم چقدر از ابرها عکس دارم : ) 

یادش بخیر ..دبیرستان که بودم تو اردوها یا روزایی که یواشکی گوشی میبردیم مدرسه یا تو خونه و کلا هرکجا هرموقع میدیدم آسمون قشنگه سریع عکس میگرفتم...عکس گرفتن از آسمون حس خوبی بهم میداد...
سوم،چهارم دبیرستان موقعایی که درمورد کنکور و قیمت بالای کتاب و کلاسهای خصوصی و اینجور چیزا با دوستام حرف میزدیم ، همیشه میگفتم میخوام عکس ابرا رو چاپ کنم بذارم کنار خیابون بفروشم که درآمدشو صرف درس خوندن کنم : )))  زمان گذشت و گذشت اما این عکس گرفتن از ابرها همچنان ادامه داره : )


چندروز یا شاید چندوقتی نیستم..این روزا باید بیشتر از قبل آروم و قوی باشم و آرامش بدم...مثل این چندوقتِ گذشته باید غلبه کنم رو استرس و فشار روی خودم و بیشتر حواسم به بقیه باشه و تمرکز کنم رو زندگی...
خیلی وقت بود گریه نکرده بودم‌..اصلا اجازه ی ناراحت شدن و گریه به خودم نمیدادم..تاجاییکه کم کم نگران خودم شده بودم : )) اما دیروز باز برای مشکلم ناراحت شدم و البته نه بخاطر خودم..و دو قطره اشک مزاحم سر خورد...دو تا اشک الکی و تو موقعیت نا مناسب...سریع گفتم آخ آخ مژه افتاد تو چشمم...بعدشم چشممو بستمو با انگشت سعی کردم مژه فرضی رو در بیارم...!
امروز داشتم کتاب* میخوندم...برای یه قسمتیش بی اراده به پهنای صورتم اشک ریختم..
فهمیدم هنوز گریه دونم فعاله : )) و خیالم راحت شد..!

اول میخواستم وب رو غیرفعال کنم اما بخاطر صفحه ی درس و پاسخ به سوالات منصرف شدم...
پس یمدت نیستم..تا ببینیم خدا چی میخواد...یا با ورژن جدید دوباره فعال میشم یا با ورژن فعلی شایدم دیگه عمری نبود : ))


 [  لذتِ عشق به این حسِّ بلاتکلیفی ست
  لطفِ تو شاملم آیا بشود؟! یا نشود؟!  ]


بشدت التماس دعا.

___________________________________________
*کتاب(رمان کوتاه) "بی تو هرگز" از زبان همسر و دختر شهید سید علی حسینی.

جنگ اگر فرسایشی گردد

[مثل بیماری که بالاجبار خوابش می‌برد

مرد اگر عاشق شود دشوار خوابش می‌برد

می‌شمارد لحظه ها را؛ گاه اما جای او
ساعت دیواری از تکرار خوابش می‌برد

در میان بسترش تا صبح می‌پیچد به خویش
عاقبت از خستگی ناچار خوابش می‌برد...

جنگ اگر فرسایشی گردد نگهبانان که هیچ
در دژ فرماندهی سردار خوابش می‌برد

رخوت سکنی گرفتن عالمی دارد که گاه
ارتشی در ضمن استقرار خوابش می‌برد...
]
اصغر عظیمی مهر/قسمتی از شعر


از قشنگیای! کلاس مجازی اینه که سر کلاس ۸ صبح ، وقتی یه استادی که به دقیق و منظمی معروفه داره درس میده  بچه ی کوچیکش از خواب بیدار بشه و ما صدای گریه شو بشنویم : )

و هرچی هم که استاد سعی کنه کلاس تحت تاثیر قرار نگیره و همونطور که آرومش میکنه ، بدون وقفه درس بده اما بچه آروم نشه و آخرش استادِ عزیز مجبور بشه بگه یه آنتراک ۵ دقیقه ای داشته باشیم!

ولی قشنگ خوابِ همه پرید : )

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگیِ ما عدمِ ماست . . .
...............................................................
به دور از شلوغی های شهر و هیاهوی مجازی ، می نویسم از احساسم،گذر روزهایم و پیش آمدهای زندگیم...
Designed By Erfan Powered by Bayan