از تلویزیون ، سیاه پوش شدنِ حرم امام رضا(ع) را نظاره کردم...
و باز هم غبطه به حال مردمانی که آنجا بودند تا به امامشان تسلیت بگویند و درکنارش عزاداری کنند در سوگ اباعبدالله(ع)...
من هم لباس سیاه به تن کردم..در سوگ امامم..
وخونِ پاکِ ۷۲ تن بنده ی برگزیده..
اما کاش این دل ، بیشتر سیاه پوش شود...
کاش این قلب سنگی بشکند و کمی حُریّت بیاموزد ؛
برخیزد...
سربند "یا حسین(ع)" بزند
و هر لحظه در راه حسین(ع) بتپد...
کاش این لباس مشکی نشانی باشد برای ایستادگی برابر هرچه ظلم و ناحقی...
[عاشقی در ره معشوق جگر میخواهد
حلقه در گوش شدن ، هوش دگر میخواهد
باید از طرز نظر کردن دلبر فهمید
که گهی بنده ز ارباب ، تشر میخواهد
عشق بی طاعت معشوق به جایی نرسد
یار دلدار شدن ، هدیه ی سر میخواهد
"به ابی انت و امی" نتوان آسان گفت
که رهایی ز خود ، ایثار دگر میخواهد
مشو گمراه که بیهوده "زهیرت" نکنند
"حر" شدن عاشقی روز خطر میخواهد
"لیتنی کنت معک" را به زبان گفتن نیست
شب بیداردلان ، صبح ظفر میخواهد
حیف آنان که نسنجیده سخن میگویند
عشق را بیخبرانند ، خبر میخواهد...]
تا الان چقدر نشستنم رو جبران کردم...؟
پ.ن ۱:حدود یه ماه نیاز دارم که نباشم و فعالیتم فقط محدود میشه به جواب دادن پیامها...و همچنان به سوالهای صفحه ی درس جواب میدم... التماس دعا.
- دوشنبه ۱۱ شهریور ۹۸