`باران باش`

بـه‌نـامـ‌ ‌پـر‌وردگـارِ‌بــارانـ. . .

چالش آینده من

ساعت6:00صبحه و جناب همسر یکم پیش رفت سرکار...
میرم تو آشپزخونه و شروع میکنم به پختن ماکارونی و درست کردن سالاد...
ساعت7:30شده و با خیال راحت یه آبی به صورتم میزنم و کمی خونه رو مرتب میکنم و منتظر شاگردم میمونم...
تصمیم گرفتم تا بچه ها از آب و گل در بیان یمدت بیرون کارنکنم و چندوقتیه که تو خونه کلاس خصوصی دارم و درس میدم...
...
کلاس تموم شده و شاگردجان خداحافظی میکنه و تا دم در بدرقه اش میکنم..
کتابها و برگه ها رو جمع میکنم و برای لحظات پایانی به سکوت و آرامش خونه نگاه میکنم...و 3،2،1 همینطور که به سمت اتاقشون میرم با صدای بلند میگم بچه هاااا..خوشیدخانم اومده تو آسمون...
پرده ی اتاقشونو میزنم کنار و باز میگم : علی جونم،مریم جونم پاشید صبح شده...
بالاخره دوقلوهای دوساله ی من چشماشونو باز میکنن و با لبخند بهشون صبح بخیرمیگم...علی سریع پا میشه و  مثل هرروز تلفن رو میاره تا براشون زنگ بزنم به باباشون تا باهاش حرف بزنن و بیدارشدنشونو اعلام کنن : |
با کلی شوخی و بازی  دستوصورتشونو میشورم و بهشون صبحانه میدم...بعدشم بازی ...
...
دیگه خسته میشیم و هممون وسط اتاق دراز میکشیم و سقف رو نگاه میکنیم...چشمم به ساعت میخوره و میبینم تا نیم ساعت دیگه جناب همسر میرسه خونه...
به بچه ها هم اینو میگم و ذوق میکنن...پامیشم شونه هاشونو میارم و موهای علی خان رو که از بس پشتک زده و ورجه وورجه کرده رو با شونه مرتب میکنم
موهای مریمم رو هم شونه میکنم و با گیره های انتخابی خودش براش خرگوشی میبندم...
بهشون پیشنهادمیدم دوباره بریم پشت در ورودی قایم بشیم که وقتی باباشون اومد بپریم جلوش و پخخخ بگیم : )
بعداز کلی سفارش برای ساکت موندن تا یهویی بگیم پخ،
الان تو محل موردنظر قرارگرفتیم و صدای بازشدن قفل در میاد...در باز میشه و همزمان با اولین قدم جناب همسر به درون خونه ، مریم سریع از تو بغلم با ذوق و جیغ میگه "بابااااا"

پوووووف....باز هم نقشمونو بهم زد این دختر :/
جناب همسر زود پشت در رو نگاه میکنه و مریم خودشو میندازه تو بغلش...
متوجه شکست دوباره مون شده و با صدای بلند میخنده و به من که درحال حرص خوردن از دست این دختر لوسم نگاه میکنه و با خنده و شیطنت میگه:
بیخیال این قضیه شو...موفق نمیشی : )))
 خندم میگیره و دست به سینه بهش میگم:حالا میبینی ^_^ ...

+اسم دخترجانم قطعی نیست...ولی احتمالش بالاست : )
+صرفا یک تصور ذهنی از بخشی از زندگی آیندم بود و واقعا نمیدونم تحقق پیدامیکنه یا نه...
+دعوت شده توسط:آرام جان و آرامش جان(ممنون از دعوتتون : ) )
+شما هم دعوتید : )


خیلی قشنگ و جذاب بود منم هم عاشق دوقلو هستم ولی بچه دختر بیشتر دوست دارم .
انشالله به ارزو ها تون و اهداف تون برسید عزیزم

ممنونم قشنگ خوندی : )
آره دختر که اصلا یه چیز دیگست ♡_♡
 لطف داری انشاءالله ...همچنین شما...

چه ناز:)

: )) 
دخترِ بی بی جان؛ شما هم دعوتی : )
چ خوشگل بود 
انشالله ی دوقلوی شیطون گیرت بیاد 😁
فداتم ک من 😍
شما خوشگل خوندی : )
ممنون انشاءالله : ))))
 نفرمایید♡  ؛ ) 
الهیییی😊😊

انشالله که تحقق پیدا کنه.
: )))ممنونم انشاءالله...
گلشید جون شما هم دعوتی : )
اصلا دختر که بابایی نشد باید گذاشتش دم کوچه :))
دم کوچه :|
: )))
ان شاالله اگه چیزی به ذهنم رسید چشم
بی بلا ^_^ پس منتظریم : )
منم دعوتم؟؟؟
حالا نمیشه دربرم؟؟:)
آری ^_^
دررررربری؟؟؟!!!!   نوووچ نمیشه : )
باشه.انگار واقعا نمیشه در رفت
: )))  پس منتظریم ♡_♡
سلام
خدا قوت
سلام.
ممنونم سلامت باشید : ))
عالی بود :)))

عالی خوندی : ))
ادموند جان شما هم دعوتی : )
چشم عزیزم 🌼😍
بی بلا ♡ پس منتظریم : )
چه خوب :)))
خوشبخت بشی عزیزم 💙
ممنونم : ) 
همچنین شما ♡
شنبه ۲۵ اسفند ۹۷ , ۰۳:۵۰ دخـترکــِ بی نام :))
تو چالش من
ته چین داشتیم شما ماکارانی
ک ارام اشتباه ب من گفت ماکارانی😂
دقیق متوجه جریان نشدم ^_^
اما اشکال نداره : )))
راستی برا شام با نامزدجان تشریف بیارید خونمون؛خوشحال میشیم : )))))
عزیزم چه قشنگ و بامزه😍😍😍😂😂😂

تو هم دوقلو دوست؟!😍
منم همینطور ولی از نوع دختر اونم کپی هم😍😍😂
دخترتم که مو خرگوشی مثل منو دخترام😍😂
: ) ممنوونم قشنگ خوندی : ))))
آری منم دوست *_*
عزیزمممم *_*  انشاءالله نصیبت بشه : )
مثل تو و دخترات : )))))) آره باباش نمیذاره موهاشو کوتاه کنم : )))))
آشناجون شما نیز  به این چالش دعوتی : )

با کمال میل 😍
خواهرمم دعوت کرد ممنون 😍
چه خوب.. پس منتظریم😍

سلام علیکم
بنده خدا همسرتون قبل از شش رفتن سرکار ساعت چند از خواب باید بیدار یشه
علی خان که تازه دو سالش پشت مو بلند مو میکنه
به مریمم فرداش غذا ندید تا این سری قشنگ باباش بترسونه
حالا چرا اون بنده خدا که قبل از شش رفته سرکار الان اومده رو میخواید بترسونید !
سلام جناب آرش 
بله طفلکی باید زود بیدار بشه و زود بزنه بیرون تا با درنظر گرفتن ترافیک ، به موقع برسه : ))) البته همزمان بیدار میشیم : )
پشت مو بلند میکنه : )))) موهاش فرفریه برای همین دلمون نمیاد کوتاهشون کنیم : (  
موافقم راهکار خوبیه ^_^   اما اگر دلم بیاد : (
بالاخره زندگی به یکم هیجان و تنوع نیاز داره! اینجوری خستگی ها هم زودتر درمیرن : )

سلام 
بسیاااار مثبت بود😂😂😂
فقط من منفی بودم تو این چالش 😐😯
رشته ات چیه که شاگرد میگیری؟🙈
امیدوارم لحظه های خوشی برات رقم بخوره 😍
سلاااام
: ))) هم یه چیزایی زندگی خصوصیه!! هم دیگه روم نمیشد بیشتر بنویسم : ))) 
راستش درس دادنم زیاد ربطی نداره به رشتم^_^ (یکی از رشته های علوم پزشکی و پیراپزشکی میخونم...شرمنده واقعا از توضیحات بیشتر معذورم)
ممنونم انشاءالله...همچنین : )
مشکلات اخلاقی من رو به آشنا تذکر بده
اون تربیتم کرده😐

اشکال نداره مهم اینه موفق بشی 😘
😂😂😂
اینو بگم من یخورده خجالتیمااا 😅
شما هم به این گلی و خانومی😍😂 فقط شاید صحبت اندکی داشته باشیم درمورد پروژه غذا پختن😶
مچکرم😘و همچنین😍
فرشته تو هم باید مثل من یه ورژن منفی بنویسی😂😂
ورژن منفی چجوریه؟! 😂
چی شده دختر مامان مگه چی گفتی که مشکل اخلاقی داشته باشی؟!🤔
نکنه راجع به املت و دامادم منظورته؟!😂
😂😂😂
تو زمینه ی غذا ، قیافه ی داماد طفلکیت با تخم مرغ مو نمیزنه😶😂
آشنا به خدا اون داماد طفلی گناه داره😂😂به جان خودم از خود املت ،به املت شباهتش بیشتره😂
تو که بهش یاد ندادی،دیگه من قراره بعد کنکورش نقش عمه بودنمو براش ایفا کنم و یه سری کلاس آبروداری و سیاست مداری براش بذارم که هی را به را بوی جوراب و عرق شوهرشو به همه یادآوری نکنه😂😂

فرشته
سکوت به من گفت واسه منم خیلی مثبته ،منم یه ورژن منفی(یعنی مثبت نباشه😆)براش نوشتم😂😂
😂😂😂
من پیشاپیش بخاطر این وظیفه ی خطیر(ایفای نقش عمه بودن) از شما کمال تشکر و سپاس رو دارم😂
فکر کنم سکوت جان سعی در اغفالمون داره😂
نگوووو دامادم ماه😍😂😂
نهههه اون سفیده ی تخم مرغه...شما فکر میکنی ماهه ^_^  : )))
از دامادم گفتی نگفتیاااا😡😂😂
باااااشد : ))
ولی گناه داره باورکن : )))


چه آینده ی زیبایی بود .

ممنونم ...زیبا خوندید  : )
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگیِ ما عدمِ ماست . . .
...............................................................
به دور از شلوغی های شهر و هیاهوی مجازی ، می نویسم از احساسم،گذر روزهایم و پیش آمدهای زندگیم...
Designed By Erfan Powered by Bayan