`باران باش`

بـه‌نـامـ‌ ‌پـر‌وردگـارِ‌بــارانـ. . .

آورد حرز جان...

آن پیک نامور که رسید از دیار دوست


آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست


خوش می‌دهد نشان جلال و جمال یار


خوش می‌کند حکایت عز و وقار دوست


دل دادمش به مژده و خجلت همی‌برم


زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست


شکر خدا که از مدد بخت کارساز


بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست


سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار


در گردشند بر حسب اختیار دوست


گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند


ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست


کحل الجواهری به من آر ای نسیم صبح


زان خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست


ماییم و آستانه عشق و سر نیاز


تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست


دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک


منت خدای را که نیم شرمسار دوست...

_حافظ

پراکنده


این چندروز چندتا روزنوشت نوشتم اما هر بار به دلیلی منتشرشدن نکردم...الان هم روز نوشت نیست و کمی پراکندگیه : ) احتمالا بعداً برای بعضی مورد ها پست جدا بزنم و توضیح بیشتر بدم...

۱_بعد از قرنها فیلم ندیدن ، جدیداً سریال بچه مهندس رو که پاییز فکر کنم میدادش اما من نگاه نمیکردم دنبال میکنم...امشبش خیلی بد بود :'( بی اختیار و بیصدا برای مادر جواد و جواد اشکام میریخت...جناب برادر دیدم و گفت "بابا فیلمه..این الان بلند میشه (یعنی مادر جواد که مثلا کشته شده بود)حقوقشو میگیره میره بعد تو نشستی واسش گریه میکنی :/ "
حرفش که اثری نداشت اما از اینکه تشخیص داد که "فیلمه" خوشحال شدم : ))

۲_دیروز با زندایی مفصل درمورد کشور و مدرسه ها و دانشگاه و تصمیمشون برای خرج از کشور حرف زدیم...آخرش شد یه "هعیییییییی..." از ته دل...
کاش مثل برای کنسرت و ورود زنان به ورزشگاه، یکبار هم برای اعتراض به سیستم آموزشیمون میریختیم تو خیابون...کاش انقدر که درگیر بحث های کاذب و لباس و زندگی بازیگرها هستیم ، یه حرکتی برای وضع آموزشمون انجام میدادیم... :'(  

(یه پست جدا در آینده)


۳_چندماهه که اگه جایی هستیم که نذری میدن (هرچی) خیلی مواظبم که فقط به اندازه ی تبرک بردارم...و به کسی که همراهمه هم اینو میگم که نذری باید پخش بشه و اگه هرکس به اندازه ی تبرک برداره ،این تبرک به تعداد افراد بیشتری میرسه...امروز دیدم این کارم بالاخره تاثیر گذاشته و یه نفر دیگه که هربار چندتا چندتا برمیداشت هم به این موضوع معتقد شده : ) 


۴_یه حرکت دیدم که بنظرم خیلی خوبه...یه خانواده ای که فعالیت های خیریه ای انجام میدن ، اعلام کردن که زباله های خشک و کاغذهای باطله هم میپذیرن( زباله ها جدا کاغذها جدا) بعد اینا رو به مراکز بازیافت میفروشن و پولش رو برای کارهای خیریه شون استفاده میکنن...با این حرکت ، الان خیلی از همسایه ها ، روی جدا کردن زباله های خشک و تر مصمم شدن...
و هم اقدام پسندیده ی جدا کردن زباله ها رو انجام میدن و هم حتی اگه هیچ کمکی به خیریه نداشته باشن ، زباله های خشکشون یه کمک ثابته : )


۵_استفاده ی زیاد از روغن و مدام سرخ کردنی و یه بندانگشت روغن سیاه رو قرمه سبزی نشونه ی کدبانوگری نیست...هرروز هرروز فست فود خوردن کلاس نداره...اینا فقط ظلمه و تاسف داره...

نمیدونم ازکجا تو ذهن یه عده افتاد که دکتر رفتن و دارو خوردن و مریضی با کلاسه : | واقعا نمیدونم چرا بعضی ها با پز و کلاس از سرم زدن و بیمارستان رفتن حرف میزنن...بی توجهیِ عمدی به سلامتی ، تنبلی و بی مسئولیتیه...این سرمایه ی بزرگ رو با دستای خودمون از دست ندیم...!

۶_چندروز پیش شرایط جوری بود که حتمااا باید یه چیزی برای عصرونه میداشتیم اما نداشتیم! میخواستم کیک بپزم اما تخم مرغ هم نداشتیم...طی یه اقدام ضربتی و کمی خودکفایانه از خواهر گوگل یه دستور کیک بدون تخم مرغ یادگرفتم و پختم...از تصورم خیلی بهتر شد و اصلا مشخص نبود تخم مرغ نداره : ) تجربه ی جالبی بود...


۷_ [از دماغ من سرگشته خیال دهنت

      به جفای فلک و غصه دوران نرود]


۷_یه وقتایی هی باید مواظب باشی جلوی احساساتتو بگیری و سرشار از احساس بودن کارو سخت میکنه...


۸_ هواپیما جان اگه هنوز به اینجا سر میزنی یه پیام بده..ممنون : )



گر صبر کنم ز غوره حلوا سازم

از یکشنبه ذهنم درگیر حرفای دکتره...
خیلی سخت بود واسم اینکه دکتر دوباره زل بزنه به پروندم و حرفایی با مضمون "سخته"،"طول میکشه"،"چیزی تغییر نکرده" بگه...
دقیقا از همون روز تا امروز حرف یه کار پزشکی رو میزدم و سعی در راضی کردن خانوادم داشتم که خودمم از موفقیتش اطمینان ندارم.‌‌..
بهم میگن این همه صبر کردی و زحمت کشیدی یکم دیگه صبر کن بالاخره تمام میشه...
درسته...یکم بی طاقت شدم...


باشه...
هنوز هم صبر میکنم و این مشکلی که برای من غیرژنتیکی و بی سابقه تو خانواده ست و دلایلش به ظاهر پیش پا افتاده ست اما دنیایی رو تغییر داد و همین باعث میشه که یقین پیدا کنم که یه لطف از خداوندمه رو به خود خدا میسپرم‌‌...تمام.

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگیِ ما عدمِ ماست . . .
...............................................................
به دور از شلوغی های شهر و هیاهوی مجازی ، می نویسم از احساسم،گذر روزهایم و پیش آمدهای زندگیم...
Designed By Erfan Powered by Bayan