`باران باش`

بـه‌نـامـ‌ ‌پـر‌وردگـارِ‌بــارانـ. . .

با این همه امید آمده ام،تا که تو احیا کنی مرا

| تو همه را دیدی

رویی نمانده که سرم را بلند کنم

برای گناهانی که تو همه را دیدی . . .

ندید بگیر همه را . . .|


نمیدونم دقیقا چیشد و از کِی..اما یموقع دیدم شبهای قدر خیلی برام خاصه...۷،۸سال تو هر شرایطی که بودم با وجود مخالفت های گاه و بیگاه خانوادم همیشه سعی کردم حداقل یکی دو شب مراسم رو برم...برای جلب رضایت خانوادم بیشتر درس میخوندم تا درس نخوندن شبهای قدر و زمانهایی که از دستم میرفت رو جبران کنم..اونقدر براشون از اونجا و حس خوبش تعریف کردم که یکم دلشون راضی شد...

با دوتا از دوستام و تا پارسال بدون مامانم میرفتم...اونم تو یه مکانی زرق و برقش خیلی کم بود اما برنامه شون عالی بود ، به دلم می نشست...خوب و بدون ریا بود...انقدر که خانمای بچه دار هم بدون استرس بایخورده اسباب بازی و خوراکی با بچشون از نوزاد گرفته تا بچه های دو ، سه چهار ساله که یه جا آروم و قرار ندارن میومدن...اما کم پیش اومد ببینم بچه ای گریه یا بی تابی کنه...
اما امسال...یه گوشه ی اتاق و یه مفاتیح و گوشی و مراسم مجازی...

خدایا هنوز باور نکردیم همه چی دست توئه..هنوز باور نکردیم ما از فردای خودمون که نه..حتی از دقیقه ی بعدیمون خبر نداریم...

ببخش که گاهی بزرگی و قدرت و "رَبّ" بودنت یادمون میره و مَنَم مَنَم هامون سر به فلک میکشه...

ببخش که جوری خودمون رو اسیر دنیا کردیم که انگار صاحب و مختار همه چیز و هر کاری هستیم و قرار نیست یروز بخوای که دیگه نباشیم...

"ای آنکه تسلیم گردیده همه چیز به توانایی او" ببخش...

امروز درست همون لحظه ای که نمیدونستم گریه کنم یا بخندم دیدم چقدر بهم لطف کردی و من حواسم نیست...بیشتر از ۵۰ بار امروز رو پیش خودم مرور کردم...ببخش که هوامو داشتی و داری و من حواسم نیست . . .

___

امروز به دلایلی که فعلا "بمانَد" نتونستم یه کلاس خیلی مهممو شرکت کنم...از فوقِ مهم بودنش که بگذریم ، یه استادی داریم بشدت سختگیر و گیر بده و بداخلاق که دستِ بازی هم در انداختنِ دانشجوها داره! دقیقا همین امروز که من کلاسشو نبودم ، بدون اطلاع قبلی امتحان گرفته...با این وضعیت دانشگاه ها و معلوم نبودن اوضاع امتحانای پایان ترم هم اهمیت اینجور امتحانها بالاست

چندساعت بعداز کلاس که به گوشیم سر زدم و جریان رو فهمیدم براش پیام عذرخواهی فرستادم و خیلی کلی دلیل نبودنم رو گفتم...هنوز جواب نداده...امیدوارم مسئله ای نشه...و همچنین امیدوارم ازم توضیح بیشتر نخواد..اصلا دوست ندارم التماس استاد کنم...

___

تنها به چاه باید از این درد گریه کرد
این درد را که قاتل او روزه دار بود...

___

چندروزی به وب سرنزده بودم..انشاءالله کامنتا رو جواب میدم.

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگیِ ما عدمِ ماست . . .
...............................................................
به دور از شلوغی های شهر و هیاهوی مجازی ، می نویسم از احساسم،گذر روزهایم و پیش آمدهای زندگیم...
Designed By Erfan Powered by Bayan