`باران باش`

بـه‌نـامـ‌ ‌پـر‌وردگـارِ‌بــارانـ. . .

دلی که پای تو گیره

مینا یه آهنگ برام فرستاد گفت گوشش کن..یاد چی می افتی؟
گوش دادم.. آهنگ سریال فاصله ها بود :)

گفتم الان فقط یاد سفال می افتمD: تو هفته ی اخیر به واسطه ی بررسی چندتا پیج و چندتا ویدیو از یوتیوب ، یسری نکته ی اصولی و جدید توی هنر زیرلعابی (همون هنری که روی یه لیوان/ماگ با کشیدن زرافه اجراش کردم و اینجا عکس شاهکارمو گذاشتم) یاد گرفتم و حس میکنم تا الان چقدرررر اشتباه کردم و چقدر سختی بیخودی کشیدم(حالا خوبه فقط یدونه کار انجام دادم :| )
"تو کاری با دلم کردی که فکرشم نمیکردم" :)...
از یه طرف دلم مییییره برای اینکه دوباره سفال خام بخرم از یه طرف هم این زیرلعابی یخورده زده تو ذوقم و میناکاری رو با همه ی ظرافت و دقتی که میخواد ترجیح میدم و الانم شرایط اینکه برم سمتش رو ندارم..
ولی ویدیوهای آموزشی رو که میدیدم فهمیدم انقدر علاقه م زیاده که ارزششو داره که حتی بدون یادگرفتن روش اصولی دوباره تجربه ش کنم...

"که از این بدتر هم باشی واسه تو نفسش مییره" :) 

و البته اینم متوجه شدم که اون خانومی که بهمون تو دو جلسه میناکاری و زیرلعابی آموزش داد با اینکه خودش از این هنر کسب درآمد میکرد اما چه نکته های کلیدی ای بهمون نگفته...

مینا در جواب اینکه گفتم یاد سفال می افتم گفت:"😐فقط؟؟"
میدونستم منظورش چیه...اصلا از همون اول فهمیده بودم..مگه میشد یاد اون بیمارستان کذایی که سال ۹۹ میرفتیم نیفتم..اولش از اونجا ناراضی بودیم..میگفتیم اصلا ما رو چه به اینجا..ولی اتفاق ها و خاطره های خوب و بدی که اونجا پیش اومد برامون دلتنگی عجیبی باقی گذاشت...تا الان nبار اونجا رو مرور کردیم و تحلیل و بررسی انجام دادیم :)) و هربار هم آخر سر میگیم فلانی(اسم بیمارستان) با ما چه کردی :)
بگذریم... با این آهنگ یاد یه چیز دیگه هم افتادم..دوران مدرسه! موقعی که کافی بود یه نفر بگه "اگه فااصله افتاده" بعدش کل کلاس بود که داشت باهاش همراهی میکرد :) 



++فاصله یعنی دوری از تو..دوری از حرم..

کاشکی‌فاصله‌ها‌این‌همه‌تعبیر‌نداشت

اذنِ‌پابوسیِ‌توحکمت‌و‌تقدیر‌نداشت . . .

دلِ‌پوسیده‌ی‌من‌حالِ‌تو‌را‌میطلبد

و‌به‌جز‌مرقدِ‌تو‌درگهِ‌تعمیر‌نداشت

#دلتنگی

قابِ دلخواهِ خانه من

آخرای سال ۹۳ مهمونِ خونمون شد...انقدر کوچیک بود که خورد تو ذوقم...آخه همیشه با لذت و حسرت خاصی از کنار خونه هایی که درخت گل کاغذی داشتن رد میشدم و فکرنمیکردم گل کاغذی ای که این همه ذوق به خونمون اومدنشو دارم یه نهال جوونِ بدونِ گل باشه...یادمه میپرسیدم یه بزرگترشو نداشت؟ کی گل درمیاره؟ چقدر طول میکشه تا بزرگ بشه؟
اولین باری که گل داد ، تو پوست خودم نمیگنجیدم...مگه ترکیبی قشنگتر از ترکیب سبز و صورتی و دیوار حیاطمون هم بود؟! وقتی بعد از یکی دو روز گلش افتاد زمین ، برش داشتم و گذاشتم لای کتاب زیستم...
اون سالها روزای خیلی سختی داشتیم...وجودش تو حیاط شد مایه ی روحیه دهی و امید...
صبحهایی که تو حیاط منتظر سرویس مدرسه بودم و هول هولکی کتابمو برای امتحانی که براش هیچی نخونده بودم ورق میزدم...روزای پر درد و استرسِ مامان...روزای پر کارِ بابا...روزایی که اکثر کارای خونه شده بود به عهده ی منی که چیز زیادی بلد نبودم...
کافی بود نگاهم بهش بیفته تا دوباره زنده بشم...
کم کم بزرگ شد..کم کم بزرگ شدم..کم کم اون بحرانهای زندگیمون گذشت...

یروز وقتی اومدم تو حیاط تو دمپایی گل افتاده بود...و این یعنی نقطه ی عطف برآورده شدن آرزوم و نگاهِ خدا... 

تو یه جمله؛ وجودش برای من یعنی "وَ بَشِّرِ الصّابرین"
بالاخره رسید به بالای دیوار و بعدشم اونور دیوار...حواسش هم به ماست و هم به همسایه ها و عابرای کوچه...
چند شب پیش هم دیدم ماه رو بغل کرده...

انگار ماه هم یوقتایی کم میاره...


+این رنگ زرد بخاطر نور چراغ حیاطه...

++موقعی که رنگ وبلاگم بجای سورمه ای سبز بود ، و عکس پروفایل هم صورتی و رنگ پاسخ هام آبی، دقیقا بخاطر درخت گل کاغذی بود...الان تغییر کرده ولی باز الهاماتی از همونه : )


به دعوت: مریم بانوی عزیزم 

شروع چالش:بلاگردون

همه دعوتید : )

چالش ۱۰ کاری که باید قبل از مرگ انجام دهم


شهید آوینی :
[نفس های انسان گام هایی است که به سوی مرگ برمی دارد...مرگ آگاهی کیفیت حضور مردان خدا را در دنیا بیان می دارد. تا آنجا که هر که مقرب تر است مرگ آگاه تر است.]


 ۱۰ کاری که من باید حتما قبل از مرگ انجام بدم :

۱_از دوران راهنمایی تا الان ، یسری نوشته دارم که باید منهدمشون کنم...و فقط یه دفتر هست که نگهش میدارم و باید به یادگار بمونه!

۲_ همه ی نذر و نیازهاییکه تا الان کردم رو ادا کنم!

۳_حداقل یبار دیگه شربت نعنای خونه ی مامانبزرگ رو بخورم.. و همینطور قورمه یا قیمه با اون سالادشیرازی های همیشه سر سفره...

۴_درسم به یه نقطه ی بدردبخور و خوب برسه ..و تو یه شهر محروم یا یکی از محله های خیلی پایین شهر کار کنم(احساس میکنم اگر قبل از اینکه اینکارو انجام بدم بمیرم یا اگر یه روز کلا از این مورد صرف نظر کنم ، از بخش قابل توجهی که میشد زندگیش کنم محروم شدم)

۵_حداقل یه بار دیگه ترن هوایی سوار بشم تا به طور آزمایشی آمادگی پیداکنم برای مرگ! و همینطور وسایلی که تاحالا تو شهر بازی سوارنشدم امتحان کنم.

۶_بتونم از لحاظ اعتقادی به مرحله ای برسم که اگه به چیزی معتقدم ، هرچی هم که بشه پای ارزشهام بایستم..و اینکه انقدر رشد کنم که همیشه تو زندگیم تحت هر شرایطی هیچ دروغی نگم..

۷_لیستی که نوشتم از کتابهایی که باید بخونم و هرروز هم درحال پُرتَر شدنه رو کامل بخونم.

۸_[عشق اتفاق است اما اتفاقی عاشقت نشدم] اتفاق بیفته! (به اون صورت انجام دادنی نیست و"باید" هم نداره اما خوبه که بشه : ) )

به بعضی از آدمهای زندگیم هم باید بگم که چقدرررررر دوستشون دارم..

۹_بتونم مسبب "راضیم ازت" گفتنِ مادرم بشم..هرچند که خیلی فاصله دارم از دختری که میخواستن..

۱۰_حلالیت بگیرم بخصوص از خانوادم..و اینکه باید حتما از دوتا دکتر بخاطر کاری که تو نوجوونیم انجام دادم حلالیت بخوام..واقعا روم نمیشه و الانم انقدر دیر شده که یکیشون برای همیشه از ایران رفت و باید بجای حلالیت واسش یه فکر دیگه کنم..
همه ی اونایی که تو زندگیم قراربود و قراره که هیچ وقت نبخشم رو ببخشم..البته تا الان همه ی قبلیها رو بخشیدم حتی دقیق یادم نمیاد کیا رو میخواستم نبخشم! ولی تازگی ها یسری آدم جدید هستن که هنوز نتونستم ببخشمشون ...


راستش وقتی به چالش دعوت شدم و میخواستم بنویسم دیدم هیچ آمادگی ای برای مُردن ندارم...

ممنون از نویسنده ی وب سکوت که شروع کننده ی این چالش خوب بودن.و ممنون از آشنای عزیزم که دعوتم کرد..منم از همه ی خواننده های این پست دعوت میکنم که شرکت کنن : )

...........................................................................

عید قشنگمون مبارک : )

کوچه پراز عطرِ گلِ نرگسه

می رسد لحظه ی میعاد به امّید خدا . . .

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگیِ ما عدمِ ماست . . .
...............................................................
به دور از شلوغی های شهر و هیاهوی مجازی ، می نویسم از احساسم،گذر روزهایم و پیش آمدهای زندگیم...
Designed By Erfan Powered by Bayan