بین تلاشِ سخت برای کمی روی آب آمدن و اکسیژن گرفتن تو دریای مشکلات...بین همه ی "نه،نمیشه" شنیدن ها و بازهم ناامید برگشتن ها ...بین همه ی روزشماری ها...بین روزایی که باید برای مادر بیشتراز هروقت دیگه مونس و مرهمی باشی برای دردهاش...بین روزایی که میخوای دخترانه،کمی آرام کنی خیال پدرت را از بابت "تو"...بین روزایی که دلت کمی خلاء مطلق میخواهد اما با شیطنت سربه سر برادرت میگذاری و کَل کَل میکنی که تا دیر نشده ، کمی خواهرانگی کرده باشی برایش ... بین صبحایی که دوست داری کمی با خدایت خلوت کنی و اشکهایت شبنم بشوند روی گلهای جانمازت اما خواهرکوچولویت بیخواب شده و باآنکه تازه حرف زدنش تکمیل شده و چندسال مانده تا به سن تکلیف برسد ولی میخواهد پیش تو به نماز بایستد و تو عاشقانه "آجی" گفتن هایش را میبلعی...بین روزایی که باخستگی درحال رمزگشایی از جزوات و کتابهای درسیت هستی اما برادرکوچکت می آید و مهندسانه از تراکتور اسباب بازیش برایت توضیح میدهد و تو با علاقه گوش میکنی ... بین روزایی که گرفتاری و درد مردم باعث پرت شدن حواست از خودت میشود...بین تمام تنهایی ها و تلاش برای سرسخت بودن...
بین تمام روزهای این زندگیِ لجباز ...
یک نفر هست که برایش حرف میزنی و
چه بزرگوار است...
از تمام مخاطبانش بی معرفت تری و او چه رئوف است...
حریمش چه خوب ملجأیی است برای منِ درمانده...
و چه تسکین گرِ کار بلدی ست... بی دریغ ، آرام میکند...
حضرتِ خورشید ؛
چقدرررر محتاجِ آرامشِ حرمتونم...
این عکس مال تابستونه...میلاد امام(ع)...مکان ثبت عکس: از تلویزیون!!
- شنبه ۲۷ بهمن ۹۷