`باران باش`

بـه‌نـامـ‌ ‌پـر‌وردگـارِ‌بــارانـ. . .

روز_نوشت_۸ : )

۱_یقین پیداکردم که اگه زمانی که تو یه مکان عمومی مخصوصا خیابون و بازار دارم راه میرم و یه آقا از رو به روم بیاد ، اگه من راهم رو عوض نکنم ، به احتمال ۹۸ درصد به هم برخورد میکنیم ...دریغ از یه سانتی متر جا به جاشدنِ آقا..

برادرم نگاهَت؟!  این چه وضعیه؟!


۲_هفته ی گذشته بالاخره یکی از دو دوست صمیمیم و سین رو دیدم
قرارِ خیلی مثبتی داشتیم : ساعت ۹ صبح ، دانشگاه : )
تو آفتاب و هوای گرم همینجور راه رفتیم و حرف زدیم(البته من کلی از حرفام مونده چون بیشتر ، میم و سین داشتن برام جریان تعریف میکردن)
چهارتا از دانشکده ها رو گشتیم و تو بوفه ی چهارمین دانشکده نشستیم تا خستگی درکنیم... خوراکیِ این قرار عاشقانه ی بعداز شش ماه دوری ، یدونه املت! با سه تا آبمیوه ی هلو بود که واقعا چسبید : )
کتاب "ما تمامش میکنیم" رو هم بهش هدیه دادم...

۳_کیک پختم ولی ...!
ولی پنجاه نفر مشارکت کردن :/ (اغراق بود...دقیقش میشه سه چهار نفر )
اولش خانوم "ر" و آقای "میم" پیشنهاد دادن کیک رو بپزیم...یه بررسی کردم دیدم شرایط و زمان خوبه و با خودم گفتم خوبه بچه ها هم سرگرم میشن.. برای همین موافقت کردم...
مناسبتش برای تولد جناب پدر بود و از قبل یه مدلی تو ذهنم درنظر داشتم...اما همینطور که وسایل رو آماده میکردیم خانوم "ر" میگفتن باید دخترونه و با طرح کیتی باشه و آقای "ر" اصرار که باید یا ماشینی باشه یا نارنجی باشه :| منم توضیح دادم که اول باید بپزیم بعدا به یه مدلی تزیینش کنیم و الان فعلا نوبت پختنه : )
و ما سرِ هر مرحله جریان داشتیم...هممون به نوبت آرد الک کنیم ، به نوبت تخم مرغ بشکنن و بدن به من که سفیده و زده ش رو جدا کنم ، حالا همه با هم همزن رو بگیریم :| هر بار همزن روشن میکردم ، سه تا دست همزمان دسته ی همزنو میگرفتن^_^ و... 

تازه بین کار هم نظرشونو درمورد اینکه اینو نریز اونو بریز و اینها هم بیان میکردن : )
بعد از پختن و سرد شدن کیک ، چون تجربه ی بس نفس گیری از مرحله ی قبل داشتم ، بعداز ظهر که برخی خواب و برخی درحالت درازکش ، کارتون نگاه میکردن ، بی سر و صدا رفتم تو آشپزخونه و مرحله ی دوم رو شروع کردم...
اما آفرین بر حسِ آدمی...
آقای "میم" و خانوم "ر" متوجه نبودِ من شدن و پرسون پرسون دنبال من گشتن تا رسیدن به آشپزخونه و ...
و کار به جایی رسید که پارچه پهن کردم زمین و همه چیز رو گذاشتیم زمین تا راحتتر به کار گروهی بپردازیم :/
همه با هم! کیک رو وارونه کردیم و چه لحظه ی دلچسبیه لحظه ای که کاغذروغنیِ زیر کیک رو برمی داریم *_*



از اینجا به بعد ، برادر هم به ما ملحق شد...
_فرشته چکارمیکنی؟
+داریم برش وسطِ کیک رو میزنیم ^__^
ربع ساعت بعد:
_فرشته چکارمیکنی؟
+لایه ی بالاییِ کیک رو داریم بلند میکنیم ^__^
ده دقیقه بعد:
_فرشته چکار میکنی؟
+داریم با هم لایه ها رو تر میکنیم ^__^
_بده من این یکی رو تر کنم
+اوکی :| ...
بچه ها اون لایه مال فلانیه(اسم برادر)
_فرشته چکارمیکنی؟
+گردوها رو خورد میکنیم برای وسط کیک ^__^
_فرشته چکار میکنی؟
+همچنان گردو خورد میکنیم^__^ (چون دوبرابر مقداری که خورد میشد رو خانوم "ر" و آقای "میم" میخوردن:/)

_فرشته چکار میکنی؟

+( اینجا دیگه داشتیم یکم گیس و گیس کشی میکردیم :|  )
و...
خلاصه بعداز تمام شدنِ این مرحله و خامه کشی ای که بدون درنظر گرفتن جریانات، خوب شد ، کیک رو گذاشتیم تو یخچال و برای لحظاتی نفسی راحت کشیدم...
حالا درنظر بگیرید شب شده و من خیلی نامحسوس مشغول تهیه ی شکلاتِ رویِ کیکم...اما خب^__^ به دلیل همون حس و نیروی جاذبه و این حرفا ، باز همگان باخبر و وارد عمل شدن :|
طی یک کار تیمی! ، شکلات آماده شد و ریختیمش روی کیک...خیلییی خوب شد...صاف و قشنگ و همون جوری که میخواستم *_*
اما در کسری از ثانیه ، دریک طرف چند فرورفتگی که شکلات و خامه ی زیرش رو برده بود ، روی کیک مشاهده شد و دریک طرف هم بچه هایی که با لذت انگشتشان را میخورند :/
رویه ی کیک ناهنجار شد و شکلاتی که درست کرده بودیم هم تمام شده بود :|
دیگه نتونستم تحمل کنم و گفتم ماماااااااان :'(

(اینجا شاعر میگه : خسته شدیم از بس زدیم فریاد...برگرد یکاری کن منو دریاب)
اینجا مادر هم وارد صحنه شد و تصمیم گرفتیم یکم دیگه شکلات درست کنم که خرابی ها رو درست کنیم...
درست کردم و دادم دست مامان که درستشون کنه...اما گفت شکلات نباید انقدرکش بیاد و چون کره نداره اینجوریه...
منم توضیح دادم که نه این مدلشه...گاناش کره نمیخواد اصلا و اینها...
مامان نظرش این بود که کره بریزیم بهتر میشه...و خلاصه کمی کره هم اضافه کرد و با این شکلات خرابی ها رو پوشوند...اما خب..یه وضعی شد :/
وقتی گاناش کاملا ماسید، یه وضعی تر شد ://
چون رگه های کره هم بعضی جاها مشخص بود :/
به خودم دلداری میدادم که اشکال نداره بعدا با خامه گل و اینا میزنم رو خرابیها و پوشیده میشن...
اما بعد هرکاری میکردم خامه فرم نمیگرفت(بِتِّرِکَن این مارکهای بد) و قیف هیچ اثری روش نداشت...
دیگه آهی از ته دل برآوردم و مستاصل مونده بودم که چکار کنم...
مامان گفت اشکال نداره..اینو کاری نداشته باش دیگه و همینجوری بخوریمش بعد که تنها بودی ، یکی دیگه درست کن...

منم که غذاها و کیکها و شیرینیام رو واقعا با علاقه درست میکنم و بهشون حس زیادی دارم گفتم نههه این همه زحمت کشیدیم...کیک اصلا مشکلی نداره...تو تزیینش گیر کردیم یکم که باید درست بشه...

(به قول شاعر: نمی تونی بد بشی تویی که مال منی) 

یکم بعد گفت یادته اون دفعه(همون دفعه ی خیلی دور!) که کیک خریده بودیم روش یه پاندا(که با خمیر فوندانت درست شده بود)بود؟! اونو تو یخچال نگه داشتم...بیارش ببین اگه خمیرش بدردت میخوره استفادش کن...

که همون جور که عکس میبینید ازش استفاده کردم : )


بماند که سرِ همین گل درست کردن ، جریان داشتیم و نشد اونطور که باید ، خوب بشن...
پاندا بود و خمیرش سفید و سیاه ، و من هم رنگهایی که داشتم محدود بودن ، بقیه نظرشون این بود که رو این کیک ، همین سفید جلوه اش بیشتره و رنگ قاطیشون نکنم...
برای چیدنشون رو کیک هم به دلایل متعدد ، ده بار مدل عوض کردیم و حتی مدل اون مرواریدها قرار نبود اینطور بشه...اما از قدیم گفتن پنج نفر بالاسرِ یه کیک باشن ، کیک چی میشه؟! : )

( این آخراش کمی چاشنی بی حوصلگی هم بهش اضافه شد)
و اینگونه کیک نه طرح مدنظر من شد نه کیتی و صورتی شد و نه ماشینی و نه نارنجی ^__^
البته تعریف از خود نباشه :) مثل همیشه! واقعا خوشمزه بود...(یه خاطره درمورد تعریف از خوشمزگی کیکهام شاید بعداً تعریف کنم)


پیام اخلاقی:
باطن کیک های خود را با ظاهر کیک های دیگران مقایسه نکنید : )


😍😍😍😍😍
کدبانوی هنرمند😍
هم کیکت خوشمله وقطعا خوشمزه بوده😍
هم متنت چقد بامزه وجذاب بودولذت بردم از نوشتت😍😘

کاش من خواهر توبودم هی کیک درست میکردی میخوردم😆😅😂

یه مدت خیلی کیک درست میکردم 😅جوگرفته بودم😅😂
وانصافا خیلی خوب میشد وخانواده دیگه معتاد کیک شدن😅
ولی خیلی وقته ازبس کارا زیاده به کیکو شیرینی پزی نمیرسم
:( 
ممنووون  خوشگل که نیست واقعا : )  جاتون خالی...
: ))) برای ثانیه به ثانیه ی این اتفاقات ، کلی انرژی مصرف کردم : )

نه دیگه اگه خواهرم بودی تو باید هی کیک میپختی من بخورم ^__^

منم : (
عالی بود،امیدوارم همیشه خاطراتت بوی صمیمیت داشته باشن:))))
ممنون مرسی : )
البته فکرکنم الان یخورده صمیمیتش زیادی شده : ))
سلام فرشته روی زمین
غذا درست کردن گروهی که خیلی حالی میده,من خیلی درست کردم:),ولی اخرین باری که کیک درست کردم 9-10سالم بود,برادرم نصف مایع شکلاتیش رو خام خام خورد:|,از اونجا به بعد دیگه درست نکردم:/
دلم کیک خواست:)
سلام
آقای صفوی گروهی داریم تا گروهی : )
:/   دیگه اون آدم سابق نشدید : )))
حیف که کیک ما خورده شد و نمیشه تعارف کنم...
اما دیگه گذشته ها گذشته...آستینا رو بالا بزنید و دست به کار بشید : ))
یعنی پیام اخلاقیتون  ما رو گذاشت تو آمپاس:))
سلام
سلام
حقیقته دیگه!  : ))
عزییییزم:))
خیلی خوب بود کلی خندیدم😂😂
باطن مهمه😁جمله ی آخرت خیلییییی خوب بووود😂😂😂

: )))
همیشه به خنده : )
^__^ 😌 ( و با جملات این چنینی خودش را دلداری میدهد )
چه کیک خوش اب و رنگی 😍
ولی واقعا چه اعصابی داری با بچه ها!! منکه اصلا حوصله بچه هارو ندارم ماکزیمم تایمی که با بچه ها خوبم چهل دقیقه در یک روزه😂
لطف داری : ) اما خب واقعا خوب نیست میدونم : ))
چهل دقیقه : )))
اینقدر توضیح دادی و توجیه آوردی فکر کردم کیک بد شده!
قشنگه که 😊 آفرین
نمیخواستم توجیه کنم..شرح ما وقع بود : )
ممنون قشنگ میبینید : )
به نظر خوشمزه میاد :) خسته نباشید واقعا


پند خواهرانه:

هیچگاه تیمی غذا و کیک و شیرینی و حتی چایی درست نکن.

تجربه میگه اختلاف سلیقه نتیجه نهایی رو خراب میکنه.

و اما نکته دوم 

دخترم تو گاناش کره نمیزنن حتی میتونستی شکلات سفید یا سیاه 

بگیری به روش بن ماری اب کنی بریزی رو کیکت 

و چقدر من از فوندانت بدم میاد تف تف :)))


ولی دمت گرم مرواریدات معرکه اس باطن کیکتم خوشمزه :))))


باز خوبه جوری زشته که در نظر خوشمزه میاد : ) ممنون سلامت باشی
مرسی ...دقیقااا...
 قبول دارم

آره  منم همینو به مامان گفتم...ترکیبش شکلات+خامه  بود  و مدلش جوریه که یکم کش میاد...
اما  گفتن کره بزنیم بهتر میشه ..منم چیزی نگفتم...  : )
عه چرا؟! من حس خاصی نسبت بهش ندارم : ))
معرکه!!  :| دیگه همچین دختر هنرمندی هستم من😎 : )
جاتون خالی‌‌‌
پنجشنبه ۲۷ تیر ۹۸ , ۰۱:۲۰ امّــــــــ شــــــــــهــــــــرآشــــــــــوبـــــــ
به به
نوش جان
لطف دارید
 ممنونم : )
به به حسابی خوش گذشته ها:)
تولدشون مبارک
کیکم خیلی قشنگ شده.حتما خوشمزه ام بوده
با دوستام؟! آره خیلی : )
مرسی ممنون
واقعا چشمات قشنگ میبینه... چون میدونم قشنگ نشده : ))
خو منم کیک میخوام این چه وزعشه ؟ 😓😓😂😂
+ امان از شماره ۱‌‌...امان..
وزعیه که هست دیگه😁😉😂
+ هعیییی : (
افرین
کیک و یه روز قبل درست نمیکنی؟ بذاری24ساعت استراحت کنه؟ 
ممنون : )
راستش زیاد پایبند این کار نیستم...و این کیک هم خودمونی بود و میخواستیم هرچه سریعتر بخوریمش : )
اما اگه مهمون داشته باشیم یا یکم جدیتر باشه فضا ، کاملا رو اصول جلو میرم...
سلام 
فرشته خوبی؟
خیلی وقته ازت خبر نداشتم گفتم برم وبش ببینم این بچه کجاس پس ؟🤔

بعد دیدم که نه بابا خدا روشکر صحیح وسالمی مثل اینکه فقط دوست داری منو نگران کنی 😝😝
درمورد کیک هم که به نظرم توضیحات اسی کامل وگویابود 😂😂😂
سلام آقا غضنفر
ممنون سلامت باشید
: )) مرسی خیلی لطف کردید...زندم هنوز : ) دیگه تابستونه و کوزتی کردناش...!
صبحا قبل طلوع آفتاب میرم لب رودخونه دیگ میسابونم و لباس میشورم
تو راه برگشت تخم مرغا رو جمع میکنم و بعدم غذا بار میذارم و گوسفندارو میبرم چرا و...
 اوغات فراغت هم گلدوزی میکنیم برای فروش : )
 : ))) ببخشید که باعث نگرانیتون شدم : )
 :|
+به هلوخانوم از طرف من سلام برسونید : )
سلام وبلاگ زیبایی دارین خوشحال میشم به اشعارم سر بزنید
سلام.
تشکر
حتما...
:)تاباشه از این لحظه های خوب

منم میخواممممممم
 :|
ممنون ..همینطور برای شما : )

نداریم دیگه :|    : )))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگیِ ما عدمِ ماست . . .
...............................................................
به دور از شلوغی های شهر و هیاهوی مجازی ، می نویسم از احساسم،گذر روزهایم و پیش آمدهای زندگیم...
Designed By Erfan Powered by Bayan