`باران باش`

بـه‌نـامـ‌ ‌پـر‌وردگـارِ‌بــارانـ. . .

به شوقِ یک نفس تازه

از همون روزای اولی که متوجه علاقه م به پختن کیک و شیرینی شدم ، مادر تاکید داشت که حداقل پخت یه نوع شیرینی پایه و اصیل رو باید بلد باشم..یه شیرینی مناسب پذیرایی، با قرتی بازی و دنگ و فنگ کم ، با موادِ معمول و خلاصه یه چیز خوشمزه و‌ مناسب...
اما با وجود علاقه ی خودم هم به تحقق حرف مادر تا الان خیلی کم سمت پختن شیرینی رفتم(برخلاف کیک و چیزای دیگه)
تا دیگه برای عید سعی کردم به این قضیه لبیک بگم :) بین اون روزای پراز خستگی ، شبها قبل از خواب کارم شده بود پیدا کردن دستور شیرینی هایی با ویژگی های مورد نظرم..در نهایت سه نوع شیرینی رو درنظر گرفتم تا از بینشون یکی رو انتخاب کنم.. به خانواده هم گفتم که برای عید شیرینی نخرن چون قراره درست کنم ..اما این شیرینی پختن موند برای دقیقه نود یعنی دقیقا صبحِ روزِ تحویل سال :) و من مصرانه از ۷ صبح بیدار شدم و بعداز دوش گرفتن رفتم تو آشپزخونه و سعی کردم بدون سر و صدا مشغول درست کردن ساده ترین گزینه ای که داشتم(شیرینی نعل اسبی) بشم..دقیقا ساعت ۱۲ و ۴۵ بود که تزیین شده و چیده شده تو ظرف گذاشتمشون رو سفره ی هفت سین...
و بعداز تحویل سال و خوردن شیرینی ، ابراز رضایتِ شدیدِ خانواده از شیرینی ها واسم شد اولین قشنگیِ سال جدید :)
درحدی که همون روز تمام شدن و فردا صبحش دوباره دست به کار شدم و مقدار مواد رو هم نسبت به روز قبل ، سه چهار برابر کردم تا اگه مهمان هم اومد داشته باشیم..ولی طبق دستور کره میخواست و ما نداشتیم دیگه :)) یه دستور دیگه برای همین شیرینی نعل اسبی پیدا کردم که تغییرات جزئی ای داشت نسبت به قبلی..از جمله اینکه به جای کره روغن مایع میخواست..
میدونستم که با این دستور ، احتمالا یه چیز دیگه درمیاد و به خوبیِ روز قبل نمیشه اما دلُ زدم به دریا و طبقش پیش رفتم...
بعد کلا خمیرِ این شیرینی استراحت نمیخواد اما یسری کار و اینا پیش اومد که نزدیک سه چهار ساعت وقفه افتاد و خمیر استراحت کرد...
و در نهایت یه نوع شیرینی دیگه تحویل داد :)


این شیرینی ها نمیدونم اسمشون چیه و اگه اون وقفه ی اجباری پیش نمیومد و خمیر استراحت نمیکرد خلق نمیشدن اما بازم انقدر خوب شدن که واقعا راضیم(و هرکی خورد راضی بودD: ) از این نتیجه وگرنه ممکن بود دیگه هیچ وقت با این نوع شیرینی آشنا نشم..همیشه که "خیر" دقیقا اون چیزی نیست که ما میخوایم.... :)


غمِ زمانه به پایان نمیرسد
برخیز
به شوقِ یک نَفَسِ تازه
در هوای بهار... :)
(مشیری)

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگیِ ما عدمِ ماست . . .
...............................................................
به دور از شلوغی های شهر و هیاهوی مجازی ، می نویسم از احساسم،گذر روزهایم و پیش آمدهای زندگیم...
Designed By Erfan Powered by Bayan